علی بابا

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.

In a town in Persia, there lived two brothers, one named Cassim, the other Ali Baba. Their father left them scarcely any thing; and he had divided his little property equally between them, but chance determined otherwise.

در يكي از شهرهاي ايران دو برادر زندگي ميكردند‏‏‏‏ اسم يكي كاظم و نام ديگري علي بابا بود. پدرشان براي آنها چيزهاي اندكي را باقي گذاشته بود و دارائي اندك خودش را به نحو كاملا مساوي بين آندو تقسيم كرده بود ولي بخت به گونه ديگري با آنها رفتار كرد.

Cassim married a wife who soon after became heiress to a large sum, and a warehouse full of rich goods; so that he all at once became one of the richest and most considerable merchants, and lived at his ease.

كاظم با زني ازدواج كرد كه به زودي مبلغ بسياري و انباري پر از اجناس گرانقيمت را به ارث برد. بنابراين او با يك چشم به هم زدن تبديل به يكي از ثروتمندترين و قابل ملاحظه ترين تاجران شد و در راحتي زندگي ميكرد.

لغات:

1-     heiress: a woman who will receive or has received a lot of money or property when an older member of her family dies.

زن وارث؛ زن كه ارث برده است.

2-     warehouse: a large building for storing large quantities of goods.

انبار مخزن

Ali Baba on the other hand, who had married a woman as poor as himself, lived in a very wretched habitation, and had no other means to maintain his wife and children but his daily labour of cutting wood, and bringing it upon three asses, which were his whole substance, to town to sell.

از طرف ديگر علي بابا با زن ديگري كه مانند خودش فقير بود ازدواج كرد و زندگي بسيار فلاكت باري داشت و بجز كار روزانه اش كه چوب درختان را مي بريد و براي فروش در شهر بر روي سه الاغ كه تمام دارائي اش بود وسيله ديگري براي ادامه زندگي زن و بچه هايش نداشت

لغات:

3-     wretched :extremely bad or unpleasant

فلاكت بار؛ خيلي ناراحت كننده

One day, when Ali Baba was in the forest, and had just cut wood enough to load his asses, he saw at a distance a great cloud of dust, which seemed to be driven towards him: he observed it very attentively, and distinguished soon after a body of horse.

يك روز وقتي علي بابا در جنگل بود و به اندازه كافي چوب بريده بود كه بار الاغها كند در فاصله دور ابري از غبار را مشاهده كرد كه به نظر مي آمد به طرف او حركت ميكند. او با نهايت دقت آن را زير نظر گرفت و پس از اندكي توانست اسبي را در آن ميان ببيند.

لغات:

4-     attentive: listening to or watching someone carefully because you are interested.

با دقت چيزي را ديدن يا شنيدن

Though there had been no rumour of robbers in that country, Ali Baba began to think that they might prove such, and without considering what might become of his asses, was resolved to save himself.

هرچند كه در آن ديار شايعه وجود راهزنان وجود نداشت ولي علي بابا با خود انديشيد كه شايد آنها راهزن باشند و بدون توجه به اينكه چه اتفاقي ممكن است براي الاغهايش بيافتد تصميم گرفت كه خودش را از خطر برهاند.

He climbed up a large, thick tree, whose branches, at a little distance from the ground, were so close to one another that there was but little space between them. He placed himself in the middle, from whence he could see all that passed without being discovered; and the tree stood at the base of a single rock, so steep and craggy that nobody could climb up it.

او از درختي بزرگ و ضخيم بالا رفت كه شاخه هايش كه در نزديكي زمين بود آنچنان به هم نزديك بودند كه فقط فضاي اندكي در ميان آنها باقي مانده بود و او خود را در ميان آنها جاي داد از جائي كه همه آنهائي كه رد ميشدند را ميديد بدون آنكه كسي او را ببيند و درخت هم در زير تخته سنگي بود كه آنقدر پرشيب و ناهموار بود كه كسي نميتوانست از آن بالا رود.

لغات:

5-     whence: old use from where

كلمه اي قديمي به معني از جائي كه

6-     craggy: a mountain that is craggy is very steep and covered in rough rocks

ناهموار و پرشيب

The troop, who were all well mounted and armed, came to the foot of this rock, and there dismounted. Ali Baba counted forty of them, and, from their looks and equipage, was assured that they were robbers.

آن دسته كه كاملا سوار و مسلح بودند به پاي آن تخته سنگ رسيدند و پياده شدند. علي بابا 40 تا از ايشان را شمرد و از ظاهر و تجهيزات آنها مطمئن بود كه آنها راهزن هستند.

لغات:

7- equipage: the tools, machines, clothes etc that you need to do a particular job or activity.

تجهيزات؛ وسائل مورد نياز

Nor was he mistaken in his opinion: for they were a troop of banditti, who, without doing any harm to the neighbourhood, robbed at a distance, and made that place their rendezvous; but what confirmed him in his opinion was, that every man unbridled his horse, tied him to some shrub, and hung about his neck a bag of corn which they brought

او در عقيده اش اشتباه نكرده بود براي اينكه آنها از راهزناني بودند كه بدون آسيب رساندن به اهالي منطقه در فاصله اي دست به دزدي زده بودند و آن منطقه را پاتوق خود قرار داده بودند ولي چيزي كه عقيده اش  را تائيد ميكرد اين بود كه هر كدام از ايشان بند اسب را رها كرد و آن را به بوته اي بست و بر گردنش كيسه اي از ذرت كه آورده بود آويخت.

لغات:

8- banditti: plural of bandit  someone who robs people, especially one of a group of people who attack travellers.

راهزنان؛ دزدان؛ غارتگران

9- rendezvous: a place where two or more people have arranged to meet.

پاتوق؛ محل اجتماع

10- unbridle: to take away the limits, controls, or restraints that apply to something.

بند چيزي را رها كردن؛ افسار چيزي را باز كردن

Then each of them took his saddle bag, which seemed to Ali Baba to be full of gold and silver from its weight. One, who was the most personable amongst them, and whom he took to be their captain, came with his bag on his back under the tree in which Ali Baba was concealed, and making his way through some shrubs, pronounced these words so distinctly, "Open, Sesame," that Ali Baba heard him. As soon as the captain of the robbers had uttered these words, a door opened in the rock; and after he had made all his troop enter before him, he followed them, when the door shut again of itself.

سپس هر يك از ايشان خورجينش را برداشت كه به نظر علي بابا از لحاظ وزني كه داشتند پر از طلا و نقره بود. يكي از ايشان كه در ميان آنها از شخصيت بيشتري برخوردار بود و به نظر علي بابا رئيس آنها بود با خورجينش كه بر دوشش بود به زير درختي آمد كه علي بابا در آن مخفي شده بود و در ميان تعدادي بوته به جلو رفت و كاملا شفاف كه علي بابا شنيد اين كلمات را تلفظ كرد: (باز شو سسمي)  به محض اينكه سركرده آن راهزنان اين كلمات را گفت ميان صخره دري باز شد و سپس بعد از آنكه او همه آن گروه را قبل از خودش داخل نمود خودش وارد شد و در خودش بسته شد.

لغات:

11- saddle bag: a bag for carrying things, fixed to the saddle on a horse or bicycle.

خورجين

12- conceal: to hide something carefully.

پنهان شدن؛ مخفي شدن.

The robbers stayed some time within the rock, and Ali Baba, who feared that some one, or all of them together, might come out and catch him, if he should endeavour to make his escape, was obliged to sit patiently in the tree.

راهزنان اندكي در ميان صخره ماندند و علي بابا كه ميترسيد كه اگر سعي كند كه فرار نمايد يكي از ايشان يا تمامي آنها با هم بيرون بيايند و او را بگيرند، مجبور شد كه صبورانه در ميان درخت بماند.

لغات:

13- endeavour: formal to try very hard

سعي كردن؛ تلاش نمودن.

He was nevertheless tempted to get down, mount one of their horses, and lead another, driving his asses before him with all the haste he could to town; but the uncertainty of the event made him choose the safest course.

با اين وجود وسوسه شد كه پائين بيايد و بر يكي از آن اسبها سوار شود و هدايت يكي ديگر از آن اسبها را هم بدست بگيرد و الاغهايش در پشت سر را با نهايت شتابي كه ميتوانست به سمت شهر ببرد. نامعلوم بودن وضعيت مجبورش كرد كه امن ترين راه را انتخاب كند.

At last the door opened again, and the forty robbers came out. As the captain went in last, he came out first, and stood to see them all pass by him; when Ali Baba heard him make the door close by pronouncing these words, "Shut, Sesame." Every man went and bridled his horse, fastened his bag, and mounted again; and when the captain saw them all ready, he put himself at their head, and they returned the way they had come.

سرانجام درب باز شد و تمامي آن 40 دزد بيرون آمدند و همانطور كه رئيس ايشان آخرين نفر بود كه به درون رفت اولين نفري بود كه بيرون آمد و ايستاد تا همه را ببيند كه از جلوي او عبور ميكنند. علي بابا شنيد كه او با گفتن اين كلمات كه (بسته شو سسمي) در را بست. همه آنها رفتند و افسار اسب را گرفتند خورجينها را محكم كردند و دوباره سوار شدند و وقتي رئيس ديد همه آماده اند در جلو رفت و آنها از همان راهي كه آمده بودند باز گشتند.

Ali Baba did not immediately quit his tree; for, said he to himself, they may have forgotten something and may come back again, and then I shall be taken. He followed them with his eyes as far as he could see them; and afterwards stayed a considerable time before he descended.

علي بابا بلافاصله درخت را ترك نكرد چون با خودش گفت آنها ممكن است چيزي را فراموش كرده باشند و دوباره برگردند از اين رو ممكن است گرفتار شوم. او تا آنجا كه ميتوانست آنها ببيند با چشمانش ايشان را تعقيب كرد و سپس قبل از پائين آمدن به مقدار زمان قابل ملاحظه اي درنگ كرد.

Remembering the words the captain of the robbers used to cause the door to open and shut, he had the curiosity to try if his pronouncing them would have the same effect. Accordingly, he went among the shrubs, and perceiving the door concealed behind them, stood before it, and said, "Open, Sesame." The door instantly flew wide open.

علي بابا درحاليكه كلماتي را كه رئيس راهزنان براي باز و بسته كردن در به كار برده بود به خاطرش سپرده بود اشتياق بسياري داشت كه امتحان كند آيا تلفظ آن كلمات همان اثر مشابه را دارد. از اين رو به ميان بوته ها رفت و دريافت كه درب در پشت بوته ها مخفي است. در مقابل آن ايستاد و گفت: (باز شو سسمي) درب بلافاصله كاملا باز شد.

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : 6 اسفند 1388 | 5:39 بعد از ظهر | نویسنده : سینا |

دیدار فرماندهان ارتش با رهبر انقلاب در نوشهر
شعر خوانی | عده ای شاد و خنده رو
کدخدای دروغو!
حصر سران فتنه لغو می شود؟
عزت وعبرت
معجزه شیخ رجبعلی خیاط
«باب الجواد» راه ورودی به قلب توست!
تکنوکراسی در معماری شهر تهران
تاسیس وبلاگ طلبه
نامه ای که آقا نوشت و چمران امضا کرد
تایید هولوکاست خطای تاریخی یا خط سیاسی!
خط قرمز قطعی ما ولایت فقیه است
همه می دانند ادعاهای آمریکا علیه جبهه مقاومت یک دروغ بزرگ است
رسوایی هاشمی در هم صدایی با آمریکا
تهذيب نفس از ديدگاه فلسفه صدرايى‏
ظریف از فیس بوک به تبیان آمد
برخلاف امریکا همه گزینه‌های اسد روی ‎میز است
رجعت از دیدگاه روایات
رضایت مشترک، رویایی دست‌یافتنی
حقیقت دفاع امیرالمومنین علیه السلام از عثمان
آیا منظور از قائم همیشه حضرت مهدی است؟
7 نکته مهم اخلاقی در 7 حکایت کوتاه
مرغ باغ ملکوتم!
اشعار زیبا مخصوص امام زمان (عج) و ماه رمضان
از ته دلت بخند
یک مراسم ازدواج ترسناک!
شما دینتون را فروختید و ما خریدیم
من دشمنت نیستم!
نقدی متفاوت بر تفکرات پدر معنوی کارگزاران سازندگی؛ هاشمی رفسنجانی از منظری دیگر
گام اول اعتدال اقتصادی پرهیز از ایجاد شوک‌ جدید
14 درس مهم از مکتب ولایت
قرآن کریم
حضرت آیت الله العظمی امام خمینی رضوان الله تعالی علیه :
14 درس مهم از مکتب ولایت
شهید فروشی نمی کنیم
آثار مهدی باوری و مهدی یاوری در خانواده
زندگی بهاری با یاد مهدی (ع)
سوره نور، خانواده و مهدویت
نفش زن در سرباز پروری برای جبهه ی حق
آسیب شناسى ارتباطات اینترنتى
جنبش هاى هم سو
فقه جعفرى و فهم اجتماعى نص
مطهرى و صداى پرسش هاى زمانه
درس اخلاق - جلسه 1
قطعه جدید استاد کریمخانی در وصف امام رضا علیه السلام : تو کیستی؟
صحیفه ملعونه
هدف وزنه برداری، شکستن رکورد سیدنی
حرف مدرس را تایید کرد
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • دانلود